اسلام عليك يا امام علي النقي (ع)
یا حضرت رقیه
   سلام بر سه ساله شهید کربلا ( سلام بر حضرت رقیه )

کیستم من دُر دریای کرامت، ثمر نخل امامت،

گل گلزار حسینم، دل و دلدار حسینم،

همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم،

سر و جان بر کف و پیوسته خریدار حسینم،

سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم،

سند اصل اسارت که درخشیده به طومار حسینم،

منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم،

منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه دُر شهوار حسینم،

به خدا عمه ساداتم

و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم

و سر تا به قدم آینه‌ام وجه امام شهدا را.

روز عاشورا که در خیمه پدر از من مظلومه جدا شد،

به رخم بوسه زدورو به سوی معرکه کرب و بلا شد،

سر و جان و تن پاکش همه تقدیم خدا شد،

به ره دوست فدا شد،

حرم الله پر از لشکر دشمن شد

و چون طایر بی‌بال پریدم،

گلویم تشنه و با پای پیاده به روی خار دویدم،

شرر از پیرهنم شعله کشید و ز جگر آه کشیدم

که سواری به سویم تاخت و با کعب سنان بر کمرم زد،

به زمین خوردم و خواندم ز دل خسته خدا را.

شب شد و عمه مرا برد،

سوی خیمه و فردا به سوی کوفه سفر کردم

و از کوفه سوی شام بلا آمدم

و در وسط ره چه بلاها به سرم آمد

و یک شب ز روی ناقه زمین خوردم و زهرا بغلم کرد

و سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت

به دلم شعله آهی که عیان گشت سیاهی

و ندانم به چه جرم و چه گناهی

به جراحات جگر زخم زبانش نمکم زد،

دل شب در بغل حضرت زهرا کتکم زد،

پس از آن دست مرا بست و پیاده به سوی قافله آورد،

چه بهتر که نگویم غم دروازه شام

و کف و خاکستر و سنگ لب‌بام و ستم اهل جفا را.

همه شب خون به دل و موج بلا ساحل ما شد

که همین گوشة ویرانه‌سرا منزل ما شد،

چه بگویم که چه دیدم، چه کشیدم،

همه شب دم به دم از خواب پریدم،

پس از آن زخم زبان‌ها که شنیدم،

چه شبی بود که در خواب جمال پسر فاطمه دیدم،

چو یکی طایر روح از قفس جسم پریدم،

به لبش بوسه زدم دور سرش گشتم

و از شوق به تن جامه دریدم،

که ناگاه در آن نیمه شب از خواب پریدم،

زدم آتش ز شرار جگرم قلب تمام اُسرا را.

اشک در دیده و خون در جگر و آه به دل، سوز به جان،

ناله به لب، سینه پر از شعله فریاد،

زدم داد که عمه پدرم کو؟

بگو آن کس که روی دامن او بود، سرم کو؟

چه شد آن ماه که تابید در این کلبه احزان

و کشید از ره احسان به سرم دست نوازش

همه از ناله من آه کشیدند

و به تن جامه دریدند

که ناگه طبقی را که در آن صورت خورشید عیان بود

نهادند به پیشم که در آن رأس منیر پدرم بود،

همان گمشده قرص قمرم بود،

سرشکش به بصر بود و به لب داشت همی ذکر خدا را


 
برچسب ها :
درباره وبلاگ
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 11889
تعداد نوشته ها : 18
تعداد نظرات : 0
پخش زنده
X